دوباره نگاهش کردم
هنوز نگاهم میکرد
پرسیدم:دوستم داری؟؟
مکثی کرد و گفت:نه!
دلم هری ریخت
سرم رو انداختم پایین،
بریده،بریده پرسیدم:
ازم دلخوری؟
سری تکان دادو با بی اعتنایی گفت:نه!
فهمیدم که دیگه اهمیتی براش ندارم.
عجب خری بودم که نگاهش رو به حساب عشق گذاشته بودم ومکثش رو به حساب ناز...نگو که نگاهم می کرد،چون دلش به حالم میسوخت ومکث کرده بود تا خجالت بکشم وببینم اصلا با این همه خطا واشتباه دوست داشتنی ام!
آخ!من بی معرفت!
فکر کرده بودم میشه با یه دو رکعت نماز مستحبی ویه دعای ...بعضی چیزهارو شست و رو بعضی های دیگه در پوش گذاشت.
نه جانم!
اینها همگی به جای خود،اما اصل اینه که باید ثابت قدم بود ودر عمل نشان داد:
عشق را،نیاز را،وتمام آنچه را که به معشوق تمام میشود..
یاصاحب کل نجوی...
یاصاحب کل شکوی....
یازهرا...
سلام به همه ی خادمین ستاره ها در همه ی ابعاد فیزیکی ، فکری ،حضوری و...
www.setareh-shohada.blogfa.com
آدرس جدید نشریه ستاره ها زیر نظر گروه ستاره (در نهاد رهبری)دانشگاه محقق اردبیلی .در گوگل نشریه ستاره هارو بانام خادمین ستاره ها یا شهدای ستاره میتوانید سرچ کنید
منتظر حضور گرم و نظرات سازنده ی شما در نشریه ستاره ها (آدرس بالا که نوشتم)هستیم.حضور شما در این فضای مجازی مطمئن باشید نوعی از خدمت به ستار ه هاست.امیدواریم آسمان دلتان همیشه پرازستاره باشد.
یاحق
بسم رب الشهدا و الصدیقین
به اطلاع دانشجویان محترم دانشگاه محقق اردبیلی میرساند گروه ستاره های دانشگاه قصد داد در جهت زنده نگه داشتن نام و یاد شهیدان همایشی را در تاریخ 26/8/88ساعت 15 الی17مصادف با روز سه شنبه،سالروز شهادت شهدای عرفه همایشی را برگذار نماید لذا خواهشمندیم با حضور خود مجلس مارا رونق بخشید.با تشکر خادمین ستاره ها
...هدف حیوان دو پا بودن نشود،که دنیا علفزار چهارپایانی نیست که خوب بخورند تا خوب بخورندشان وخوب بنوشند تا خوب بدوشندشان.دنیا صحنه پیکار حق و باطل است مسلخ عاشقان راه حق و تجلی گاه ذات الله ،رمضان کلاس است واین کلاس ،کلاس پیکار هم هست...
وبعد خبری از پیوندی مبارک میدهند ،پیوند "پیکار " با "خون" .و"خون" با "محرم" وماچه غافلیم از این میثاق که با خون بسته شده ، "رمضان" و"محرم" اگر کلاس رمضان را دیدی واز این سرفراز بیرون آمدی محرم با حسین خواهی بود وگرنه یا از آغاز همراهی نخواهی کرد ویا در اولین ابتلاء انتخابت شایستگی همیاری حسین را نخواهد داشت وهنگامی که حسین مرد راه میخواهد توان "رفتن"ات سلب خواهد داشت ودر تاریکی شب استتار خواهی شد..
حسین را در عاشورا بهترین شاگردان بود .شاگردانی که عمل کردند به آنچه در رمضان آموخته بودند ...
( شهید چراغچی)
السلام علیک یا فاطمه الزهرا ( سلام الله علیها)
مدیون اهل بیت هستی !
مدیون خون !
مدیون ثار !
مدیون ثانیه های کوچه ی بی رحم مدینه . . .
مدیون کربلا . . .
مدیون لحظات کوچه های شام . . .
مدیون . . .
شیعه فرزند زهراست !
با گناه به روح فرزند زهرا اهانت نکنی !
وقتی محبت زهرا و علی وجودت را پر کرد - دیگه نمی توانی کاری کنی که زهرای وجودت پشت در بماند !
نمی گذاری علی وجودت را با دستان بسته - پای منبر غصب شده ی دلت ببرند !
اجازه ندهی ظهر و عصر عاشورا در وجودت تکرار شود !
نگذاری عمه زینبت در وجودت به اسارت برود !
رقیه وجودمان در امان باشد . . .
باران اگر نبارد . . . باید به غیرتش شک کرد . . .
خدایا به دادم برس به بزرگی خودت ،چون میدانم که اینها نیست جز امتحان تو،صبر میکنم ودم برنمی آورم .وگرنه کارد به استخوانم رسیده
واما به هرحال عجب مارا قابل دانسته ای که مورد آزمایش قرار میدهی
به هرحال،ودر هرحال شکرخدا
بسیجی عاشق مرحوم مهندس محمدغلامحسینی نظری
ساعت 12 از سنگر خود بیرون آمده سوار قایق شدیم و به طرف اروند رود حرکت کردیم سکاندار راه را گم کرد و ما در میان دود و آتش دشمن گم شدیم و آواره دریاها شدیم و به گردش اروند رود پرداختیم بالاخره به کمک یک قایق دیگر سمت خود راپیدا کرده و به راه خود ادامه دادیم.
وای خدا،چه صحنه وحشتناکی عراقی ها دوشکا و ضد هوایی ها را در سنگر خود به طرف ما گرفته بودند و دائما شلیک می کردند قائق های چوبی تاب مقاومت در برابر فشنگ ضد هوائی رانداشت و با برخورد چند گلوله قائق به هوا پرتاب می شد و ساکنان آن در حالیکه دست و پای خود را...(بقیه در صفحه 48 -پست پایینی)
...
از دست داده بودند و فریاد کنان غرق می شدند و کسی در این میان کمکی نمی توانست بکند بالاخره به ان طرف اروند رود یعنی خاک عراق رسیدیم و از قائق ها پیاده شدیم
وای خدا،پشت سنگر عراقی پر از جنازه بود.جنازه و اسلحه و چراغ قوه توجه همه رابه خود جلب نموده بود
وای خدا،آنها به دست چه کسانی مرده بودند آیا بغیر از ما کسی هم به طرف آنها شلیک کرده بود گیج شدم ترسیدم وای خدا،چیکار کردیم،چه کردیم آنها چه کسی هستند و ما چه کسی
فکرم مغشوش شده بود و سرم درد می کرد یک انفجار قوی مرا از فکرهای مشوش بیرون آورد...
|
|
« وقتی معترض میشدم که نماز خواندن و چادر سر کردن ارتباطی به بازجویی ندارد، چادر از سرم میکشیدند و من با آنکه میدانستم بیمارستان در انحصار آنهاست، اما فریاد میزدم.» |