سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند ـ عزّوجلّ ـ، بنده پُر خوابِ بیکار رادشمن می دارد . [امام کاظم علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :16
بازدید دیروز :12
کل بازدید :149324
تعداد کل یاداشته ها : 101
103/2/16
7:10 ع
موسیقی

 

« وقتی معترض می‌شدم که نماز خواندن و چادر سر کردن ارتباطی به بازجویی ندارد، چادر از سرم می‌کشیدند و من با آنکه می‌دانستم بیمارستان در انحصار آنهاست، اما فریاد می‌زدم.»

« دلم عجب هوای خانواده‌ام را کرده بود، بغض راه گلویم را بسته بود به خود می‌گفتم اینجا بغداد است، ای کاش می‌دانستم کاظمین به کدام سمت تا به بزرگواری که آنجا خفته ، توسل جویم. اما خود را سرزنش کردم که دانستن جهت، معنایی ندارد و مهم طلب کردن است. به نماز و دعا نشستم، اشک می‌‌ریختم و ائمه معصومین را صدا می‌زدم و نام مولا علی(ع) را زمزمه می‌کردم.»

« روزها یکنواخت شده بودند، من بودم و آن چهار دیواری و خیالاتی که در سر داشتم. هرگاه به خانواده فکر می‌کردم، بغض می‌گرفتم اما کمتر اشک می‌ریختم، نمی‌خواستم عراقیها فکر کنند دچار ضعف شده‌ام.»

« در این روزهای سخت خواب دیدم که:« وارد جماران شده‌ام. پاسداران مانع از جلو رفتن و نزدیک شدنم به امام شدند. حضرت امام متوجه من شدند، اجازه دادند که به حضور ایشان بروم. جلو رفتم و نشستم و دلم گرفته بود. چشم به نگاه مهربان و پدرانه‌اش دوختم. از مظلومیت جوانهایمان در شکنجه گاههای عراق گفتم و سپس حال و روز خودم را برایشان شرح دادم و امام پس از شنیدن درد دلهای من فرمودند:« دخترم صبر داشته باش، انشائالله درست می‌شود برگرد و همانی که هستی بمان.»

« نزدیک غروب بود که صدای ناله و فریاد برادران به گوش رسید. باخبر شدیم که به دستور فرمانده اردوگاه روی پای سه نفر از اسرا گازوئیل ریخته و سپس کبریت کشیده‌اند. سرگرد مقدم و سربازان عراقی سوختن برادران ما را در آتش کینه‌ای که برافروخته بودند، نگاه می‌کردند.

فردای آن روز خبر رسید که علت شکنجه برادران این بوده که آنها قطرات گازوئیلی را که از چکیدن منبع مخصوص موتور برق روی زمین ریخته، جمع کرده بودند و می‌خواستند وسیله‌ای برای گرم کردن آسایشگاه خود بسازند. اما پیش از بهره برداری گرفتار عراقی‌ها شدند.

*راوی: خواهر آزاده خدیجه میرشکار*


87/8/16::: 11:12 ص
نظر()