سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترین خرد، شناخت آدمی به خویش است . هرکه خود را شناخت، خرد ورزید و هرکه نشناخت گمراه شد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :9
بازدید دیروز :34
کل بازدید :149119
تعداد کل یاداشته ها : 101
103/2/5
6:13 ص
موسیقی
 
حسین گفت : پدرش شصت و دو سالش است . شاید خدا فرزندی به او ندهد .

شاید هم فرزندی بدهد که هفت پشت ما به خاطر او آمرزیده شویم .

عید قربان همان سال یونس به دنیا آمد و از همان بچگی صدایش می کردند حاج یونس

***
تا وقتی پدرش زنده بود جلوی هیات های عزاداری آینه و قرآن می گرفت .

بعد از فوتش امام جماعت مسجد گفت : کی حال داره امسال آینه و قرآن بگیره ؟

یونس از جا بلند شد . غوغایی توی جمعیت افتاد .

از دوازده سالگی یتیم شد .

***
به شوهرم گفتم از حاج یونس بپرس برای چی نمی آید خانه ما ؟

گفت حاج یونس گفته : هر وقت حساب سال خودت را کردی و

خمس مالت را دادی من هم می آیم .

***
آمد خواستگاری .

با یک جلد قرآن و مفاتیح .

رساله امام را قبلا آورده بود .

***
یک برگه بزرگ آورد بیرون و بسم الله گفت .

شرایطش را نوشته بود .

همه ش از جبهه و ماموریت و مجروحیت و شهادت گفته بود .

و اینکه من با شرایط سخت حاج یونس بسازم تا با هم ازدواج کنیم .

شرط کرده بود مراسم عقد توی مسجد باشد .

***
گفتم من فقط دوست دارم مهریه ام یک جلد قرآن باشد.

گفت : نه ! یک جلد قرآن نمی شود . یک جلد قرآن با یک دوره کتاب های شهید مطهری .

***
- همه را دعوت کرده بود مسجد .

از سپاه کرمان هم آمده بودند .

دعای کمیل که تمام شد عاقد توی جمعیت دنبالم می گشت .

تازه فهمیدند مراسم عقد حاج یونس است .

***
یک قدح آب آورد .

گفت : روایت است هر کس شب عروسی اش پای زنش را بشوید و آبش را

در خانه بریزد ، تا عمر دارند خیر و برکت از خانه شان نمی رود .

به شوخی گفتم : پاهای من کثیف نیست .

گفت : مهم این است که ما به روایت عمل کنیم .

***

سه روز قبل از محرم عروسی کردیم

وضو گرفتیم و دعای کمیل ، توسل و زیارت عاشورا خواندیم .

گفت : من دعا می کنم تو آمین بگو :

اول شهادت

دوم حج ناگهانی

سوم اینکه بچه اولش پسر باشد و اسمش را بگذارد مصطفی .

همه اش مستجاب شد

***
می رفتیم برای تحویل خط

گفت بذار من پشت فرمان بنشینم .

توی راه یک خمپاره شصت خورد کنارمان .

به خط که رسیدیم گفت : یک تکه پارچه نداری دستم را ببندم ؟

ترکش خورده بود توی ساعدش و خون از دست و آستینش می چکید .

وقتی اعتراض کردم که چرا با زخم دستش رانندگی کرده گفت :

ما می خواهیم خط را تحویل بگیریم .

زشت است آدم توی این شرایط بگوید دستم زخمی شده .

***
قرار بود روی دژ شهید همت دو تا سنگر بسازیم .

خیلی خسته شده بودیم .

حاج حسین که با او خودمانی تر بود ، گفت : اگر قرار است سنگر جلویی را بسازیم ، لطف کن دو تا چوب کبریت بده بذاریم لای پلکهامان تا نخوابیم .

می خندید و می گفت : تا شما را شهید نکنم ول کن نیستم .

مجبورمان کرد تا صبح دو تا سنگر بسازیم

***
به غیر از آب قمقمه آب دیگری نداشتیم

دستور داد هر کس آب دارد بدهد به اسیرهایی که از دیشب توی محاصره بودند .

***

سرزده آمد خانه مان . چون چیزی توی خانه نبود مادر رفت و شیرینی خرید .

لب به آنها نزد .

گفت : من نمی خورم تا یادتان باشد خودتان را برای من به زحمت نیاندازید و هر چه توی خانه بود ، همان را بیاورید .

***
سنگر کمین آن قدر به عراقی ها نزدیک بود که صدای برخورد قاشق با بشقاب را عراقی ها می فهمیدند .

تازه از مکه برگشته بود . رفت توی سنگر و بچه های سنگر را بوسید و بغل کرد .

گفت : چند تا تسبیح آورده ام که به عزیزترین بچه های جبهه بدهم . تسبیح ها را داد به بچه های همان سنگر .

می گفتند: می مانیم تا شهید شویم یا شما از پشت بیسیم بگویید برگردیم .

***
حدود چهل پل شناور را به هم وصل کردیم .

حاجی گفت : حس نظامی من می گوید بیست و چهار ساعت کار را تعطیل کنیم .

بعد از دو روز برگشتیم . چند خمپاره خورده بود روی پل . پل ها از هم جدا شده بودند .

گفته بود : کار را تعطیل کنید تا عراقی ها خمپاره هایشان را بزنند .

***
تازه بچه دار شده بود . گفتم : دلت برای بچه ات تنگ نشده ؟

جبهه و جنگ بس نیست ؟

لبخند زد و گفت : اگر صد تا بچه داشته باشم و روزی صد مرتبه هم خبر بیاورند بچه ات را ازت گرفته اند ،

من دست از خمینی بر نمی دارم و جبهه و جنگ را بر همه چیز ترجیح می دهم .

***
موقعیت حاجی خیلی خطرناک بود .

از پشت بیسیم گفت اگر من شهید شدم ، حاج یونس فرمانده لشکر است .

***
ساعت هشت شب ترکش خورد به کتفش .

از ترس اینکه خاکریز تمام نشود یا اینکه حاج قاسم بفهمد ، تا ساعت چهار صبح ادامه داد و کار را تمام کرد .

دو سه روز بعد دیدمش .

از بیمارستان فرار کرده بود .

گفت : هنوز یک دستم سالم است .

***
آخرین باری که آمده بود مرخصی گفت : حاج قاسم اسم تیپ ما را گذاشته امام حسین .

دوست داری اسم تیپ ما چی باشه ؟

گفتم : هر چی خودت دوست داری .

گفت : چون اسم تیپ ما امام حسین است ، دوست دارم مثل امام حسین شهید شوم .

***
گفت : من که شهید شدم باید مرا از روی پا بشناسیدم .

دوست دارم مثل امام حسین شهید شوم .

روی تابوت را که کنار زدم جای سر ، پاهایش بود .

  
  

هنوز هم «عطر شهادت» از ورای سال‌های دور، به مشام می‌رسد.
هنگامی که از «دفاع مقدس» یاد می‌شود، یاد حماسه‌سازان میدان‌های شرف و عزت، جان را لبریز از افتخار و مباهات می‌کند.
آنان که عطر معنویت و صفا را در سنگرهای مقاومت و خط مقدم جهاد می‌پراکندند، آنان که «صلابت» و «عطوفت» را در هم می‌آمیختند، آنان که ترکیبی از «اشک و آهن» و «خشم و عاطفه» بودند، مزه خوب و طعم خوش «جهاد» و «عرفان» را چشیده بودند، «شور» و «شعور» را با هم داشتند.
یادشان بلند و ماندگار بود؛ آنان که در سایه فداکاری و جان نثاری، «خط جهاد و شهادت» را بر بام بلند آسمان و در دفتر ماندگار تاریخ و دیباچه عشق، رسم می‌کردند.
نگهبان مشعل‌های نورانی حق بودند و مرزبان حریم مکتب و میهن.
با دلی روشن و پرباور، در میدان جنگ، اهل «محراب نماز» و «سنگر دعا» بودند. شوق بندگی و عشق پرستش، در کنار روح حماسی و شور حمله و شجاعت رزم، به آنان شیوه‌ای علوی و روحی حسینی بخشیده بود و چاشنی سلاح رزمشان ایمان و عقیده بود،‌ نه باروت!
و نماز و یاد خدا، منبع تغذیه روح و جان آن سنگرنشینان به شمار می‌رفت.
آنان که «اسناد شرف» این ملت در «محکمه تاریخ» بودند؛ برای خدا آغاز کردند و برای او هم جنگ را به پایان برده، شمشیرها را غلاف کردند و این مفهوم روشن «تعبد در برابر ولایت» بود و رهایی از «بت نفس».
بلند باد نامشان که رابطه «خاک» و «خدا» را حفظ کرده و جان خویش را ظرف نزول «امداد غیبی» ساخته بودند.
نه پایشان بیگانه با مسجد بود،‌ نه چشمشان جدا از کتاب و مطالعه، و نه دوششان بیگانه با سلاح و نه پیشانی‌شان دور از سجاده و تربت.
راهی را که از کربلا آغاز کرده بودند، می‌‌خواستند به کربلا ختم کنند و چون خواهان «قرب» بودند، مقرب شدند و چون دنبال حق بودند،‌ فریب «سراب» نخوردند و چون به سرچشمه حقیقت و راستی رسیده بودند، حنای جوفروشان گندم‌نما، نزد آنان بی‌رنگ بود و افتخارشان این بود که در پی «فتوا» و به امر «مرجع و رهبر» و با انگیزه «ادای تکلیف» در جبهه‌ها حضور یافته‌اند.
در این راه، فتح و شکست، پیشروی و عقب‌نشینی، کشتن و کشته شدن، برایشان یکسان بود. چون به گفته سیدالشهدا(ع) خیر را در چیزی می‌دیدند که مشیت خدا باشد، چه به صورت «قتل» چه به شکل «ظفر»، و می‌گفتند:
گر چه از داغ لاله می‌سوزیم
ما همان سربلند دیروزیم
چون به تکلیف خود عمل کردیم
روز فتح و شکست پیروزیم
رزمندگان، وارثان خط سرخ عاشورا بودند و جهادشان، مروری بر درس‌های آموخته از کربلا و دفاعشان، تحقق بخشیدن به شعارهای امام حسین(ع)!
عشقشان به اهل‌بیت، پشتوانه رزم و عزم و ستیزشان بود. چرا که پیوند با «آل‌الله» داشتند و خود را در راستای آن خط می‌دیدند.
برای آن دلاور مردان هشت سال رزمندگی، آنچه میدان آزمایش برای اثبات صداقت در تعهد نسبت به آرمان شهدا و اهداف انقلاب بود، اطاعت از رهبری و ولایت‌فقیه بود.
اگر دشمن در جبهه‌ها هجوم می‌آورد، سدی از اراده‌های مستحکم برمی‌افراشتند.
اگر توطئه‌های پیدا و پنهان در کار بود، با سلاح «آگاهی جمعی» آن را خنثی می‌کردند.
و اگر تفرقه‌افکنی سیاست‌های بیگانگان بود، «خط وحدت» را ترسیم می‌کردند و در پشت خاکریز و سنگر «همدلی» موضع می‌گرفتند و عشق به مکتب و انقلاب را با هیچ چیز مبادله نمی‌کردند.
اگر دنیای روز و حکام زور، منطق و فرهنگشان را نمی‌پذیرفت، غمی به دل راه نمی‌دادند و خَمی به ابرو نمی‌آوردند. چون به خاطر خدا و دین می‌جنگیدند، نه معیارهای جهانی و استانداردهای بین‌المللی!
باری... نهال صبر می‌کاشتند و میوه ظفر می‌چیدند.
چون «جوشن ایمان» را به بر کرده بودند، بی‌باک و سلحشور و شهادت‌طلب شده بودند.
و اینک... اگر چه آن میدان‌ها سرد و خاموش است،‌ ولی نبرد حق و باطل در جبهه‌ای گسترده‌تر به شدت ادامه دارد.
آنچه در لبنان و فلسطین دیده می‌شود، بازتابی از همان روحیه و فرهنگ است.
خون‌های جبهه‌های ما، اکنون در «جنوب لبنان» فوران می‌زند و خانه‌های غاصبان را بر سرشان ویران می‌کند و در صحراهای حیرت و وحشت، سرگردانشان می‌سازد.
پیکرهای مطهر شهدای میدان‌های ما، امروز همچون «مین» بر سر راه «تجاوز و اشغال» منفجر می‌شود و راه ورودشان را می‌بندند.
فریادهای خروشان و تکبیرهای بلند رزمندگان ما، امروز از حنجره گرم و پر صلابت «حزب‌الله» برمی‌آید و لرزه بر اندام استکبار می‌اندازد و خواب از چشمشان می‌رباید. پس نبرد، هنوز هم جاری است؛ هم در جبهه‌ای به گستردگی کشورهای اسلامی، هم در عرصه فرهنگ و اندیشه.
وارثان آن دوران و یادگاران آن فرهنگ مقاومت و ایثار و بازماندگان آن حماسه‌های دفاع، امروز نیز مسئولیت دفاع و پشتیبانی و امداد و رزم و خط‌شکنی و حفظ موانع و دیدبانی و پیشروی را بر عهده دارند.
خون شهیدان، رسالت ما را سنگین‌تر می‌کند.
و... داغ فراق و درد هجران، تکلیف مضاعفی بر دوشمان می‌گذارد.
هرگز مباد که پیمانمان با «شهیدان»، «امام»، «انقلاب» و «ولایت» از یاد برود.
?
از دل نه، ولی ز دیده، یاران رفتند
مردانه شبِ گلوله‌باران رفتند
ای دیده، کجایی که تماشا بکنی
از جبهه دل، خبرنگاران رفتند
?
چراغ یاد آن عاملان به تکلیف، همواره فروزان باد
و خط سبز و یاد سرخشان،
همواره همچو پرچمی بلند، در اهتزاز!

                                        جواد محدثی


  
  

 

جگرم سوخت
و سینه‌ام
همانند خانة‌ خورشید
می‌گداخت...
اما...
شنیده‌ام که برگ‌های درختان بهشتی
وقتی که آرام، آرام می‌افتند
اگر به روی چهرة «حور» بلغزند
آن چهره خراشیده...
آه...
سوختم...
السلام علیک یا حوراء الانسیه
?
یادش به خیر
سپهر بود...
ابوالفضل!
می‌گفت: به جای افسوس
که ای کاش...
مدینه...
کربلا...
کوفه...
شام...
بیایید مثل آنها...
که می‌گفتند:
همة همت
همة غیرت
شجاعت
مردانگی را
فرامی‌خوانیم
تا آخرین فرزند یاس تنها نماند
راستی
وقتی که سفر کردند
پشت لباسشان را دیدم
و باز هم سوختم...
نوشته بود:
«می‌روم تا انتقام...»
?
کجا بودیم؟
شلمچه؟
طلاییه؟
فکه...
نمی‌دانم کجا بود!
اما سحرگاه
صدایی می‌آمد
از قتلگاه!
یا ربّ امّی
به حق ...
اشف صدر...
و این بار
زمین و زمان می‌سوختند...

عبدالرضا مهجور


  
  

کار برای خدا، ولی ...

حالا با کسی درباره کار برای خدا بحث کردید؟ مثلا شما گفته باشید که باید برای خدا کار کرد. بعد اون بنده خدا گفته باشد بله کار رو باید برای خدا انجام داد ولی...

درسته همین ولی هستش که همه چیز رو زیر سوال می بره از جمله کار برای خدا رو .

مثلا گفته میشه:

کار برای خداست ولی باید حقوق معنوی من حفظ بشه!

کار برای خداست ولی باید معلوم باشه که این کار رو کی کرده.

کار برای خداست ولی نباید کسی دیگه اونو به اسم خودش تموم کنه.

کار برای خداست ولی ... (بقیه اش رو هم شما هم من می دونیم)

سخته اما میشه نگفت. بیایید با هم امتحان کنیم.



نقطه سر خط



به نظرتون، اونایی که فضای معنوی زمان دفاع مقدس رو ایجاد کردن از جای دیگه ای اومده بودن؟ اونا توی شرایط ایده آلی رشد کرده بودن که الان اون شرایط رو نداریم؟ جو جامعه جوری بود که اونا رو این طوری کرده بود؟

همه اون چیزایی که می خوایید بگید درسته منم قبول دارم ولی شرایط اونا خیلی بهتر از حالا نبود بی تعارف اگه کلاهمون رو قاضی کنیم قبول دارید که اگه بخواهیم میشه. درسته؟



نقطه سر خط



لازم نیست که حتما جنگ و کشت و کشتاری راه بیفته تا معلوم بشه چند مرده حلاجیم همینطوری هم خودمون می دونیم که خیلی ها بالقوه توانایی دارن که یه چمران، همت، ستاری، بابایی و ... باشن. اصلا یه کم خودتون رو بررسی کنید ببینید خدا وکیلی اگه بخواهید نمی تونید مثل یکی از اونا باشید. فقط مشکلی که هست ما فکر می کنیم برای اینکه اینجور آدم ها پیدا بشن باید یه صافی به اسم دفاع پیش بیاد تا معلوم بشه چند مرده حلاجیم. ولی اگه بخواهیم فضای دفاع مقدس رو همه جا ایجاد کنیم به نظر می رسه باید کار رو برای خدا انجام بدیم . حالا درس خوندن باشه یا کار یا ...


  
  

گفتم بیا تبلیغات تو که خط خوبی داری !

گفت میرم تخریب ،تبلیغات جای پیشرفت نیست.کربلای4 خبر شهادتش رو شنیدم فهمیدم پیشرفت یعنی وصل........


  
  

گفتم آخر عشق را معنا کنیم

بلکه جای خود را پیدا کنیم

آمدم دیدم که جای لاف نیست

عشق غیر از عین وشین وقاف نیست

آمدم گفتم به آوای جلی

عشق یعنی عدل مولایم علی 

 شین یعنی شور الله الصمد

 قاف یعنی قل هوالله احد


87/7/18::: 10:51 ص
نظر()
  
  

سوال؟

 

سلام
 خسته شدم
بخدا خسته شدم

واقعا ما ها دنبال چی می گردیم؟  چرا شهید نمی شیم؟  چرا کسانی که وبلاگ در مورد شهید و شهادت می نویسن شهید نمی شن؟
چرا کسانی که تو کار گسترش فرهنگ شهادت هستن شهید نمی شن؟
چرا من و تو شهید نمی شیم؟
چرا کسانی که پژوهشکده ها و موسسات مربوط به شهید و شهادت راه می ندازن سالی یه شهیدم از توشون در نمیاد؟
اصلا شهید شدن پیش کش
چرا مادرم بهم نمی گه به دلم افتاده عمرت زیاد نیست؟
چرا دوستام بهم نمی گن "چقدر شبیه آقا سید مرتضی شدی؟"
واقعا ماها داریم چی کار می کنیم و به کجا داریم می ریم؟


  
  


این روز ها از هر کی بپرسی دلش می خواد شهید بشه
می دونی چرا ؟
چون این روز ها رفتن خیلی راحت تر از موندن و آدم شدنه .ما هم که نسل تنبلی و راحت طلبی هستیم
به حرف هم که خیلی راحته
ولی این رسمش نیست
خدا نگفت انی خلقت الجن و الانس لیستشهدون
فرمود
انی خلقت الانس و الجن لیعبدون(امیدوارم درست نوشته باشم فرصت مراجعه به قرآن رو نداشتم )
خداییش حضرت عباسی ما چقدر عبادت می کنیم
یه زمانی بسیجی شدن به این بود که جونت رو بذاری کف دستت و بری خط مقدم .اونجا کسی با هات شوخی نداشت برای اینکه بتونی توی خط دووم بیاری مجبور بودی خالص باشی .مجبور بودی که ریا رو بذاری کنار
اما امروز بسیجی شدن خیلی ارزون شده .کافیه یه فرم پر کنی و یه ریش و یه چفیه و ...
اینه که این روز ها شهادت شده یه رویا که ...
خیلی منبر رفتم
در ضمن آقا گفته این قدر یاس و نامیدی رو تو جامعه تزریق نکنید
میشه هنوز هم برگشت
قبل از این هم جای دیگه ای گفتم
اگر آه تو از جنس نیاز است         
                                    درباغ شهادت باز باز است

                                                                              ولیکن عاشق مخلص نیاز است

87/7/6::: 4:19 ع
نظر()
  
  

چشمان اشکبارت از عشقی دیرین سخن میگوید می سوزی می دانم از این عشق در این تب شیرین.

ان الله اشتری....

مشتری نقد خدایی توکه اسماعیل به قربانگاه کربلای عشق فرستادی گوسفندی هم پس نگرفتی هنوز منتظر بوی پیراهن نشسته ای ،می دانم.

پسرت را داماد میدان کردی که فدای علی اکبر حسین شود تو را عهدی الست بود که پیمانه اش را با قنداقه علی اکبر گره زدی که در پیمانه شب عاشورا ثابت بماند با تربت حسین کامش را گشودی وبا ترنم اشک وعشق شیرش دادی.

او جان باخت که تو بازنده نباشی،سردادی که سرافکنده نباشی.

سرافرازیت مبارک


  
  
<      1   2   3   4