سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی کـه خویشتن را نشناسـد، از راه نجـات دور افتـد و در گمراهی ونادانیها درافتد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :21
بازدید دیروز :66
کل بازدید :149097
تعداد کل یاداشته ها : 101
103/2/4
5:0 ع
موسیقی

تکیه بر همین دیوار!

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که هر صبح پیش از مسجد می آمدکه بگوید: " پدرت فدایت دخترم!".

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبر باز کرده بود که هر غروب می امد که بگوید:" شادی دلم"، " پاره تنم".

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و در را روی پامبری باز کرده بود که می خواست برود سفر و آمده بود زیر گلی و را ببوسد.

ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که پی " کسای یمانی " می گشت تا درآن  آرامش یابد.

ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده به همین دیوار و در را روی پسرش حسن (ع) باز کرده بود " جدت زیر کساست، برو نزدیک".

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و به حسین (ع) خسته از راه آمده، گفته بود" نور چشمم" ، " میوه دلم " ، " جد و برادرت زیر کسایند".

ایستده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی علی (ع) باز کرده بود. روی علی (ع) که بی تاب می گفت " بوی برادرم محمد(ص) می آید ".

ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده ه همین دیوار ، یعنی آیا در را روی جبرئیل خودش باز کرده بود؟

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار ، یعنی آیا در را روی جبرئیل خودش بلز کرده بود ؟.

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و گردنبند و یادگاری را کف دست هایش دراز کرده بود سمت فقیری که از این همه سخاوت گریه می کرد.

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوارو پارچه ای کشیده بود روی سرش چون حتی چادرش را بخشیده بود.

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و قرص نان را گرفته بود بیرون تا دست های مسکینی آن را بقاپد، بعد از گرسنگی روزه بی سحری چشم های سیاهی رفته بود.

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و قرص نان شب بعد را به دست های یتیمی سپرده ود. و باز به اسیری .

ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوار و به صورت شرمنده زنی که برای بار دهم سوالی را می پرسید لبخند زده بود.

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و در را برای مردش باز کرده بود که باز با دست خالی از راه می رسید و نگفته بود که چند روز است غذایش را به بچه ها داده و خود نخورده.

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و در را روی چشم های خیس علی باز کرده بود، روی مردی که جانش و برادرش را از دست داده بود.

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوارو شنیده بود همسایه ها بلند ، طوری که بشنود ، می گویند : علی! او را ببرجایی دور از شهر، گریه هایش می گذارد شب بخوابیم .

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوارو به بلال که ساکت و محزون ان پشت ایستاده بود، گفت:" دوباره اذان گو من دلتنگم".

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوارو در را روی علی باز کرده بودکه می آمد تا برای سال های طولانی خانه نشین باشد.

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوارو گفته بود "نمی گذارم ببریدش".

ایستاده بود درست پشت همین در تکیه داده بود درست بر همین دیوار که...!

 

یازهرا....

مادر دریاب من وامانده را....