چشمان اشکبارت از عشقی دیرین سخن میگوید می سوزی می دانم از این عشق در این تب شیرین.
ان الله اشتری
....مشتری نقد خدایی توکه اسماعیل به قربانگاه کربلای عشق فرستادی گوسفندی هم پس نگرفتی هنوز منتظر بوی پیراهن نشسته ای ،می دانم.
پسرت را داماد میدان کردی که فدای علی اکبر حسین شود تو را عهدی الست بود که پیمانه اش را با قنداقه علی اکبر گره زدی که در پیمانه شب عاشورا ثابت بماند با تربت حسین کامش را گشودی وبا ترنم اشک وعشق شیرش دادی.
او جان باخت که تو بازنده نباشی،سردادی که سرافکنده نباشی.
سرافرازیت مبارک