مادرش میگوید:وقتی آخرین بار بدرقهاش کردم ناگهان یاد امام حسین و بدرقه حضرت علیاکبر افتادم که چطور امام حسین با حسرت به قامت فرزندش نگاه میکرد. به خودم گفتم توکل بر خدا. همیشه خودم را آماده چنین روزی کرده بودم. چون گاهی میشد که هر سه پسرم با هم منطقه بودند...
ناخن های نرگس را گرفت میگفت ببین پدر سوخته چقدر شیرین شده داره خودشو لوس میکنه!
***
گفتند برای دیدار امام وقت گرفتیم.در حالی که چشمانش پر از اشک شده یود گفت :شما بروید من نمی آیم بیایم به امام بگویم چکار کردم ؟برای شناسای از سنگر بیرون رفت.گفت محمد برو دوربینم رو بیار محمد رفت ولی یادش افتاد دوربین که همیشه گردنش هست پس چرا؟صدای انفجار ریگهای فکه را در هوا میخکوب میکند غلام حسین شرط غلامی اش را خیلی خوب به جا آورد وآرام در آغوش ملائک بالا برده میشود وقتی از روی زمین نگاهش میکنم هر لحظه کوچک و کوچکتر میشودوناگهان از نظرم ناپدید میشود اوبالا رفت ولی ما همچنان...