سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر از خدا چنانکه باید می ترسیدید، به دانشی بی نادانی دست می یافتید و اگر خدا را چنانکه باید می شناختید، با دعایتان کوهها از میان می رفتند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :28
کل بازدید :149140
تعداد کل یاداشته ها : 101
103/2/6
2:32 ص
موسیقی

 

اویس من از تو غریب ترم

خواجه انبیا گفت: " در امت من مردی است که به عدد موی گوسفندان ربیعه و مضر او را در قیامت شفاعت خواهد بود" صحابه گفتند: " این که باشد؟ " فرمود که : " بنده ای از بندگان خدای ." گفتند:" ماهمه بندگان خداییم .نامش چیست ؟" فرمود:"اویس "!

*قبول ! تو از من خیلی عاشق تری ، خیلی پاک تر، باصفا تر. اصلا همه خیلی ها مال تو است و فقط یکی سهم من: اویس! من از تو خیلی غریب ترم !

*گفتند :" اوکجاباشد؟" گفت: " به قرن " گفتند که : " او تو را دیده است ؟" گفت : " به دیده ظاهر نه." گفتند: " عجب چنین عاشق تو و به خدمت تو نشنافته ؟"

*در چیزی شبیه هستیم : فاصله . درد مشترک ! از " قرن " تو تا او. از " قرن " من تا او. فاصله! فرقی مگر می کند؟ برای تو از جنس مکان. برای من از جنس زمان . راه دور بود . خیلی . چندین بادیه . پر از عشق شده بودی . پر . گفتی :" بروم ، شاید از دورها بشود او را ببینم ".

*چون به مدینه رسید خواجه انبیا به سفری بیرون رفته بود. صحابه گفتند" بمان ". گفت : " مادرم مرا فرموده نیمی از روز بیش تر نمانم." پس بسیار گریست و آن گاه بازگشت.

* تورسیدی ، رفته بودسفر. من رسیدم ، رفته بود سفر . تو ندیدیش. من ندیدمش . و ما فقط تا همین جا همسفر بودیم.

*تورسیدی، رویش نبود. بویش بود. او را نفس کشیدی . نفس کشیدی. من رسیدم . نه رویش بود، نه بویش . نه هیچ چیز دیگری برای قناعت!

*تورسیدی ، حنانه بود برای سر درهم گذاشتن. برفقدان شانه هایش گریستن. من رسیدم ، حنانه سنگ شده بود. نامی فقط . و صدای ناله حتی از اعماقش نمی آمد.

*تورسیدی ، ستون ها تنه نخل بودند. نخل ها، بوی دست می دادند. تودر آغوش کشیدیشان . من آغوش گشودم . لب گذاشتم . سرد بود. ستون سنگی سر بود و گرمای دست ها در مرمر منجمد، مرده بود. معماری مدرن! هندسه عشق رفته بود. ما فقط تا همین جا همسفر بودیم . بعد از این داستان من است. تونیستی . تو با سهمت برگشته ای به خیمه ات. من!

...